قسمت اول از سهگانه نفرین ماه
شبی به دنبال غذا به جنگل رفتم. آنجا، موجودی اثیری بر من ظاهر شد و زمانی که درماندگی مرا برای پیداکردن اندکی خوراک دید، گفت که باید کودکان را شکار کرده و گوشت آنها را بخورم. زمانی که از این خواستهٔ او امتناع کردم، آن روح، مرهمی به من داد که به کمک آن تبدیل به گرگ شوم و شکار راحتتری داشته باشم. اولین قربانی من، دختری ۱۰ ساله بود. او را ربودم و به تاکستانی خارج از شهر بردم. دخترک را خفه کردم، لباسهایش را از هم گسیختم و گوشت ران و بازوهایش را خوردم. وقتی سیر شدم، کمی از گوشتش را جدا کردم و به خانه برای همسرم بردم. در هفتههای بعد، به پسران و دختران دیگری که بین ۹ تا ۱۲ سال سن داشتند حمله کردم و حالا در محضر دادگاه و خداوند، اعتراف میکنم که من، ژیل گارنیه، یک گرگینه هستم.
سلام. به اپیزود چهارم فیلکست خوش اومدید. من شیرین شاطرزاده هستم در این پادکست با حسین خلیلی و سعید جعفری قراره میزبان شما باشم. فیلکست یه پادکست علمیه که البته قرار نیست شبیه پادکستهای علمی دیگه باشه. قراره اینجا داستانهای عجیبی بشنویم که ذهنمون رو قلقلک میده، و بعد با تابوندن نور علم روی داستان زوایای تاریک اون رو روشن کنیم.
مهمانان:
دکتر میترا کامران: دکتری روانشناسی سلامت، دانشگاه تهران
فرانک عالمبیزر: کارشناس ارشد تاریخ و دانشجوی دکتری تاریخ علوم پزشکی
استدیو شانهها:
امیدوارم حالتون خوب باشه. قبل از شروع داستان این اپیزود باید یه توضیحی بدم، راستش اول قرار بود این اپیزود، یک تک اپیزود شسته رفته باشه و توی یک ساعت سر و ته داستان را جمع کنیم. ولی وقتی شروع کردم به نوشتن، دیدم اگه بخوام همه چیز رو داخل یه اپیزود توضیح بدم، هم خیلی پراکنده و از هر دری سخنی میشه، هم خیلی سطحی و به درد نخور. پس یه تصمیم سریع گرفتم و با حسین و سعید هم سرش توافق کردم، که داستان رو به سه قسمت بشکونیم و توی سه قسمت پی در پی و با فاصلهی یک هفته از همدیگه منتشرشون کنیم. کارمون یکم سخت شد اما فکر میکنیم که ارزشش رو داشت. امیدواریم که شما هم از نتیجه راضی باشید.
این سه اپیزود قراره سه داستان عجیب دربارهی تاثیر ماه روی زمین رو روایت کنه. ماه همونطور که میدونید، تنها قمر طبیعی زمینه که تقریباً هر ۲۹.۵ روز یک بار دور زمین میچرخه و وجودش نقش مهمی در پدیدههایی مثل جزر و مد، دور نگه داشتن بعضی شهابسنگها از زمین و حتی تکامل حیات روی زمین داشته. با این وجود، داستانهایی راجع به ماه وجود داره. داستانهایی که قدمت بعضیهاشون به قدمت اولین تمدنهای انسانی روی زمین میرسه و به این ترتیب اونقدر قدیمی هستن که نمیشه نادیدهشون گرفت. در هر قسمت از این سهگانه، ما سراغ یکی از این داستانها میریم و پیشینه و صحتشون رو بررسی میکنیم.
فکر کنم به اندازهی کافی توضیح دادم و دیگه وقتشه بریم سراغ قسمت اول از سهگانهی نفرین ماه، یعنی «در پوست گرگ». داستانی دربارهی گرگینهها، که یه جورایی پیشزمینهای برای قسمتهای بعدی میشه.
ما تصمیم گرفتیم که در هر اپیزود، یه کسب و کار کوچیک رو معرفی کنیم که بانی اون و کیفیت کارش، مورد تایید خودمونه. امروز میخوایم استودیو شانهها رو بهتون معرفی کنیم. یه استودیوی شخصی که زهرهی خوشذوق و هنرمند صفر تا صد طراحی، اجرا، بستهبندی و فروشش رو انجام میده. هرچیز سرامیکیای که بخواین، از شیر مرغ سرامیکی گرفته تا جون آدمیزاد سرامیکی رو میتونید توی استودیو شانهها سفارش بدید. آیدی اینستاگرام استودیو شانهها رو توی متن توضیحات این اپیزود میتونید پیدا کنید.
تو دنیای داستانهای تخیلی، از هر طرفی که بری آخرش میرسی به گرگینهها. من شک ندارم که تکتکتون با شنیدن اسم گرگینه حداقل سه چهار تا فیلم و سریال و کتاب میاد توی ذهنتون. برای خودم، گرگینه یادآور کتابای نبرد با شیاطین و هری پاتره. به هر حال، داستان این اپیزود رو قرار نیست براساس فیلم و کتابای قرن ۲۱امی تعریف کنیم، بلکه مثل دو تا اپیزود قبلی قراره بریم سراغ تاریخ.
دقیقاً نمیشه گفت داستان گرگینهها از کجا شروع شده و منشائش چی بوده. اکثر افسانهها دربارهی این موجودات برمیگرده به اروپای قرون وسطی، ولی انگار شواهدی هم وجود داره که افسانههای انسانهای گرگنما خیلی قدیمیتر از این حرفاست و حتی قبل از میلاد مسیح هم باور بهشون در جاهای مختلف دنیا وجود داشته. یکی از قدیمیترین افسانههای ثبتشده که مرتبط با گرگینهها میدوننش، بخشی از حماسهی گیلگمشه. گفته میشه که گیلگمش یکی از عشاقش رو طرد میکنه چون متوجه میشه اون دختر، عاشق سابقش رو تبدیل به یک گرگ کرده. مورد بعدی یک افسانهی یونانیه که به افسانهی لیکائون معروفه. لیکائون، پادشاه آرکادی بوده که یک پسر جوون رو قربانی میکنه و گوشتش رو به عنوان خوراک به زئوس میده تا ببینه زئوس متوجه میشه این خوراک از گوشت انسان درست شده یا نه. زئوس هم نهتنها متوجه میشه، بلکه به عنوان تنبیه لیکائون و پسرانش رو تبدیل به گرگ میکنه و پسر قربانیشده رو هم به زندگی برمیگردونه. البته این افسانه ورژنهای مختلفی داره که من یکیش تعریف کردم، ولی این تبدیل شدن لیکائون به گرگ توی همهشون هست و توی یه سری از منابع، لیکائون رو اولین گرگینهی تاریخ میدونن. افسانهی دیگه، حماسهی وُلسونگا هستش که مال تمدنهای نوردیکه و داستان پدر و پسری رو روایت میکنه که با لمس یک پنجهی گرگ جادویی، به مدت ده روز تبدیل به گرگ میشن و به قتل و کشتار مردم میپردازن. آخرین چیزی که میخوام بهش اشاره کنم افسانهایه که دربارهی بنیانگذارهای شهر روم هستش که رومولوس و ریموس اسمشون بوده. دوقلوهایی که از شیر یک مادهگرگ تغذیه میکنن و بزرگ میشن. این داستان رو هم فقط محض این اشاره کردم که بگم اگه پاترهد باشید الان قطعاً وجه تسمیهی این اسامی رو با شخصتی ریموس لوپین توی هری پاتر متوجه شدین.
همونطور که احتمالاً از این چندتا افسانه دستگیرتون شده، روشهای تبدیل انسان به گرگ هم توی فرهنگها و فلکلورهای مختلف چیزای متفاوتی بوده. بعضیا میگفتن گرگینهها، شیپ شیفترها یا تبدیلشوندههایی هستن که موقتاً میتونن تبدیل به گرگ بشن، بعضیا میگفتن انسانها وقتی گرگ میشن همیشه گرگ باقی میمونن، بعضیا میگفتن جسم تبدیل به گرگ نمیشه و فقط روح تحت تاثیر قراره میگیره.
از یک جایی که دقیقاً معلوم نیست کی و کجا بوده، ماه هم کمکم وارد داستان گرگینهها میشه. ماه به باور خیلیها تاثیر زیادی توی تغییرات خلقی و جسمی انسان داره که هرکدوم از این موضوعها رو به ترتیب در قسمتهای دوم و سوم این سهگانه بررسی میکنیم. اینجا علیالحساب روی گرگینه تمرکز میکنیم. به نظر میاد نقش ماه از دو جهت وارد داستان میشه، یک، اعتقاد به این موضوعه که گرگها فقط زمانی که ماه کامله زوزه میکشن، و دوم، افسانههای آلمانی و فرانسوی دربارهی گرگینههاست که میگه اگر شخصی در شبهای چهارشنبه و جمعهای که ماه کامله زیر نور ماه بخوابه، تبدیل به گرگ میشه.
تا اینجا هرچی که گفتیم یه عالمه افسانه و داستان باستانی بود، اما از الان میخوایم کمی در تاریخ جلو بریم و سری بزنیم به قرون وسطی و شواهد و مدارکی رو ببینیم از کسایی که اسمشون به عنوان گرگینه ثبت شده و حتی خودشون به گرگینه بودن، اعتراف کردن.
اون شکلی از گرگینه که توی فیلم و سریالا میبینیم رو مدیون فرانسه و آلمان هستیم. چون این دوتا کشور میشه گفت نهتنها بیشترین داستان دربارهی گرگینهها رو دارن، بلکه واقعاً توی تاریخشون تعداد زیادی آدم رو به همین جرم دستگیر و محاکمه کردن. داستان از جایی شروع میشه که حوالی قرن سیزدهم، کلیسای کاتولیک اعلام میکنه که شیطان میتونه کاری کنه مردم به گرگ تبدیل بشن و به این ترتیب یک کمپین طولانی به مدت چند قرن برای پیداکردن، دستگیری و محاکمهی گرگینهها شروع میشه. اولین مورد از محاکمهی گرگینهها برمیگرده به سال ۱۴۰۷ در سوییس که تعداد زیادی رو به خاطرش زنده زنده میسوزنن. کمکم یه سری صفات ظاهری برای آدمایی که مستعد تبدیل شدن به گرگ بودن هم در نظر میگرفتن. مثلاً اگه ابروهای شما بهم پیوسته بود و بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ توی فرانسه زندگی میکردید، مظنون بودید به این که یه گرگینهی شیطانی و خونخوار هستید.
از این دوره اسم کلی آدم هم به جا مونده. یکی از اسامی معروف هم ژیل گارنیه هستش، که بخشی از اعترافاتش رو اول اپیزود با صدای سعید شنیدید. ژیل گارنیه یه مرد گوشهنشین بوده که توی قرن ۱۶ به دنیا میاد. بیرون شهر دُل در فرانسه زندگی میکرده. ژیل ازدواج میکنه و خیلی زود متوجه میشه که برای تامین غذای خونوادهاش مشکل جدی داره. پس برای پیداکردن غذا به جنگلهای اطراف شهر میره و اینجاست که جنایتهای عجیب و ترسناکی در شهر دل شروع میشه، چرا که ژیل هیچ چارهای جز آدمخواری برای تامین غذای زن و بچهش پیدا نمیکنه.
اولین قربانی ژیل یه دختر ۱۰ ساله بوده. ژیل این دختر رو در یکی از شبهای اکتبر سال ۱۵۷۲ میدزده، به یه تاکستان خلوت و خالی میبره، اونجا لباسای دختر رو پاره میکنه، خفهش میکنه، یه مقدار از گوشتش رو خام میخوره و یه مقدار رو هم میبره خونه برای خونوادهش. به همین ترتیب، گارنیه حداقل ۳ بچهی دیگه رو به همین شکل میکشه و سلاخی میکنه. تا بالاخره، وقتی برای آخرین بار برای شکار رفته بوده، دستگیر میشه. توی جلسهی محاکمهاش بیش از ۵۰ نفر میگن ژیل گارنیه رو در مراتع اطراف موقع شکار بچهها دیدن. این شاهدها گفتن که ژیل گاهی هیبت انسانی داشته و گاهی به شکل گرگ ظاهر میشده. ژیل هم به گرگینه بودن اعتراف میکنه و اون داستان ملاقات با موجود اثیری که احتمالاً همون شیطان بوده رو تعریف میکنه. در نهایت ژیل به جادوگری و گرگینه بودن محکوم و زندهزنده سوزونده میشه.
از این موارد توی تاریخ فرانسه خیلی زیاده. مثلاً ۲۰ سال بعد از اعدام ژیل گارنیه، یک خیاط دستگیر میشه که جرمش ربودن، تجاوز و سلاخی بچهها بوده و باز به همین جرم گرگینه بودن محاکمهش میکنن. اسم این شخص رو تا امروز هیچکس نمیدونه و فقط میدونیم که به خیاط شیطانی یا گرگینهی شالون معروف بوده.
روایتهای مشابهی به صورت موازی در آلمان وجود داره که مربوط به همین بازهی زمانیه. معروفترینشون که با یه سرچ ساده هم پیداش میکنید، ماجرای پیتر استاب بوده. شخصی که ساکن کُلن آلمان بوده و طی ۲۵ سال، حداقل ۱۸ نفر رو به قتل میرسونه. داستانی که پیتر استاب بعد از دستگیری تعریف میکنه شباهت زیادی به داستان ژیل گارنیه داره. این که با یه موجود شیطانی ملاقات کرده و اون موجود بهش یک کمربند از جنس پشم گرگ میده و پیتر هربار اون کمربند رو میپوشیده، تبدیل به یک گرگ درنده میشده.
حواسمون هست که این اعترافها در دورهای گرفته میشده که شدیدترین و وحشتناکترین شکنجهها رو برای افراد مشکوک به جادوگری اجرا میکردن. حالا من روشها و ابزارهای شکنجه رو تعریف نمیکنم با یه سرچ ساده میتونید انواع روشهای شکنجه رو ببینید. اینه که عجیب ن یست که متهمین خیلی زود به داستانهایی که مورد تایید کلیسای کاتولیک اون زمان بوده، اعتراف میکردن. ببینید اون شکنجهها چی بوده که افراد ترجیح میدادن اعتراف کنن و به اون مرگ دردناک بمیرن! مورد جالبی که وجود داره، شهادت افرادیه که میگن دیدن این افراد به گرگ تبدیل میشن! که البته برای اینم میشه توضیح منطقیای پیدا کرد.
دقت کنید که این افراد بیگناه نبودن. مثلاً ژیل گارنیه بارها با بچههای شهر تو جاهای خلوت دیده شده بوده و اصلاً موقع ارتکاب آخرین قتل میگیرنش. یا اون خیاط شیطانی جسد قربانیهاش رو گویا یه جایی نگه میداشته. اگه این افراد این جنایتها رو امروز انجام میدادن، قاتل سریالی محسوب میشدن و شاید تشخیصهایی مثل سایکوپتی هم براشون داده میشد. اما در اون دوران، جنایتهایی که این آدما انجام میدادن به قدری فجیع بوده که گویا مردم ترجیح میدادن فکر کنن این اعمال از یک انسان به تنهایی سر نمیزنه بلکه باید به تحریک شیطان و در یک قالب شیطانی رخ داده باشه.
موضوع گرگینهها البته از چیزی که تا اینجا شنیدید هم پیچیدهتره. در کنار قاتلهای سریالیای که دربارهشون صحبت کردیم، افراد دیگهای هم وجود داشتن. افرادی که نه تحت شکنجه بلکه بدون هیچ فشاری اعتراف میکردن که حس میکنن گرگ هستن. این افراد لزوماً قاتل نبودن ولی رفتارهاشون خیلی بیشتر از رفتار اون قاتل سریالیا حتی به گرگ شبیه بوده. مثلاً یهویی روی چهارتا دست و پا راه میرفتن، صدای گرگ از خودشون در میاوردن، یهویی کل لباسهاشون رو در میاوردن و خیلی به وضوح میگفتن من گرگم، یا من دارم به گرگ تبدیل میشم.
لیکانتروپی واژهایه که به این رفتار نسبت میدادن. این کلمه از ترکیب دو کلمهی یونانی ساخته شده یعنی لوکوس به معنی گرگ و آنتروپوس به معنی انسان. ترکیبش میشه گرگ-انسان یا همون گرگینهی خودمون. در قرون وسطی اکثرا میگفتن تمام این افراد مبتلا به لیکانتروپی هستن. یعنی هیچ تفاوتی بین اونی که آدما رو سلاخی میکرد بعد تحت شکنجه میگفت من گرگینهام، با اونی که چهار دست و پا راه میرفت و زوزه میکشید قائل نبودن. ولی خیلی تک و توک بودن کسایی که بین این دوتا موضوع تفاوت قائل میشدن و لیکانتروپی رو یک بیماری میدونستن. یعنی میگفتن اون قاتلا به واسطهی رابطه با شیطان اون قتلها رو مرتکب شدن، ولی این دستهای که چهار دست و پا میره و زوزه میکشه بیماره. نشانههای این بیماری هم باز توی قرنها جاهای مختلف تاریخ و ادبیات دیده میشه. حتی گفته میشه یکی از شاهزادههای آل بویه لیکانتروپی داشته و ابن سینا با یه روش منحصر به فردی درمانش کرده!
افراد مختلف به روشهای متفاوتی این به اصطلاح بیماری رو توصیف کردن. یه سری بهش گفتن یه نوعی از مالیخولیا، یه سری بهش گفتن جنون گرگی، و حتی تا همین دوران معاصر هم هنوز عدهای بودن که معتقد بودن لیکانتروپی در واقع همون تسخیر شدن بدن توسط شیاطینه. اسم اد و لورن وارن رو شاید شنیده باشین، همون زوج جنگیری که سری فیلمهای کانجورینگ رو از روی پروندههاشون ساختن. اونا هم حتی یه مورد لیکانتروپی داشتن تو پروندههاشون.
امروز ولی اسمی که به این مشکل نسبت داده میشه، لیکانتروپی بالینی یا کلینیکال لیکانتروپیه. این اسم یه جورایی اون باور قدیمی که دربارهی گرگینه شدن وجود داشته رو از یک مشکل بالینی واقعی تفکیک میکنه. لیکانتروپی بالینی خودش میشه زیرمجموعهی یک دستهی بزرگتری به اسم زُوانتروپی، که من ترجمهی دقیقش رو نمیدونم ولی اینجا بهش میگم خودحیوان پنداری. این دوتا واژه خیلی جاها توی تکستهایی که من میخوندم به جای همدیگه هم به کار رفتن، ولی به صورت کلی لیکانتروپی بالینی یعنی شخص تصور کنه تبدیل به گرگ شده، زوانتروپی بالینی یعنی شخص این تصور رو داشته باشه که تبدیل به یه حیوون شده. حالا این حیوون میتونه گرگ باشه، میتونه سگ باشه یا شیر یا هر حیوون دیگهای. همون ماجرای ابن سینا و شاهزادهی آلبویه بود که گفتم، این شاهزاده گویا تصور میکرده تبدیل به گاو شده و حتی آماده بوده ذبحش کنن. خودم یاد داستان گاو غلامحسین ساعدی هم افتادم بالاخره اونم روانشناس بوده و ممکنه کیسهای مشابهی رو دیده باشه، ولی از ربط اون داستان به زوانتروپی مطمئن نیستم پس فقط به عنوان یه حدس از من بشنوینش و نه یه نظر تاییدشده.
لیکانتروپی بالینی یه حالت نادره و به ندرت توی افراد دیده میشه. لیکانتروپی نوعی از اختلال هویت گونه محسوب میشه که خود این اختلال زیرمجموعهی اختلال شخصیت ازهمگسیخته هستش. گزارش شده افرادی که دچارش میشن، گفتن که حس تبدیل شدن به حیوان رو دارن و تمایل دارن رفتارهای یک حیوون خاص رو انجام بدن، یا این که این حس رو به زبون نیاوردن و به صورت عملی رفتارای یک حیوونی رو تقلید کردن.
تا جایی که ما تحقیق کردیم هنوز مشخص نیست که لیکانتروپی رو باید جزو اختلالهای روانی در نظر گرفت یا یه اختلال مربوط به مغز و سیستم عصبی. دلایلی هم که باعث بروز لیکانتروپی میشن دقیق مشخص نیستن. یه سری از پژوهشگرا میگن که در افراد مبتلا به لیکانتروپی، اون بخشی از مغز که به ما یک تصویر کلی از شکل بدنمون میده، به درستی کار نمیکنه و این باعث میشه افراد حس کنن بدنشون انسانی نیست بلکه شکل بدن حیواناته. یه نظر دیگه اینه که مشکلهای خاصی مثل اختلال دوقطبی، شیزوفرنی و حتی دمانس مغز ممکنه باعث بروز لیکانتروپی بالینی بشه. یه عده هم مرتبط با سایکوز میدوننش که در ادامه دکتر آذرخش مکری بیشتر دربارهش برامون توضیح میده:
تاریخ پر از داستانها دربارهی آدمهایی با بیماریها و تمایلات عجیبه. مواردی که اگه امروز رخ میدادن شاید میشد درمان یا حداقل کنترلشون کرد. افراد زیادی هستن که انگ شیطانی بودن بهشون خورده و به وحشیانهترین شیوهها شکنجه شدن، در حالی که هیچ نقشی در رخ دادن اتفاقی که براشون میافتاده نداشتن. حتی اگر به کیسهای اون قاتلهای سریالی نگاه کنیم، متوجه میشیم که سزاوار اون همه شکنجه نبودن. از همه مهمتر، ماه، قمر زمین که خیلی چیزها توی زندگیمون رو مدیونش هستیم، نقشی در شکلگیری شخصیت این آدمها نداشته. اینجا دلم میخواست حسابی دربارهی ماه حرف بزنم، اما همونطور که اول اپیزود هم گفتم، داستان ماه و چیزهایی که گردنش میاندازن خیلی طولانیه و لیکانتروپی، تنها اختلالی نیست که به ماه نسبت میدادن. ماه قرار بود که سالیان سال در برای اتفاقهای مختلف، متهم ردیف اول باشه و کار ما در اپیزودهای بعدی اینه که این اتهام رو خیلی جدی بررسی کنیم.
با سوزانده شدن ژیل گارنیه، آرامش و امنیت بار دیگر به شهر دُل بازگشت. کودکان با اسودگی خیال بازی میکردند و والدین، دیگر نگران بازگشت آنها به خانه نبودند. چرا که هیولا از شهر رفته بود. ما نمیدانیم که چه اتفاقی برای خانوادهی ژیل افتاد؟ آیا به خاطر سرنوشت همسر و پدرشان در جامعه مطرود شدند؟ آیا از شهر رفتند؟ ما حتی نمیدانیم که ژیل دقیقاً چند قتل مرتکب شده بود؟ آیا تنها انگیزهی او برای کشتن کودکان شهر دل، گرسنگی بود؟ پروندهی ژیل گارنیه اگر او در دنیای مدرن به دنیا میآمد شاید تبدیل به یکی از بحثبرانگیزترین پروندههای جنایی میشد اما به لطف مردمی که تنها به فکر حذف شیطان از جامعهشان بودند، امروز تنهای چیزی که از او میدانیم یک اسم و چند خط داستان کوتاه است.
این اپیزود پنجم از پادکست فیلکست، و قسمت اول از سهگانهی نفرین ماه بود که شنیدید. تنظیم متن و انتخاب موسیقی متن رو من شیرین شاطرزاده انجام دادم. ادیت و هماهنگیها به عهده حسین خلیلی بوده. صدایی روایتهای ابتدا و انتهای پادکست رو برامون خوند، صدای سعید جعفریه که در بخش ارتباطات و مارکتینگ پادکست به ما کمک میکنه. حامد پارساییان هم تازگیا به ما پیوسته که در نقش آچار فرانسه هرجا کمک بخوایم به دادمون میرسه.
در نهایت هم از کارشناسای برنامه تشکر میکنیم که برای تهیهی این اپیزود به ما کمک کردن.
یادتون باشه که فیلکست پادکستیه برای افرادی که میخوان بیشتر و عمیقتر فکر کنن. تصمیمگیری نهایی درباره حرفهایی که زدیم به عهده شماست اما اگر کنجکاو هستید و میخواین بیشتر بدونید، پیشنهاد میکنم سری به منابعی که در متن توضیحات پادکست ذکر کردیم بزنید. در ضمن میتونید اینستاگرام فیلکست رو به آدرس Fillcast_ فالو کنید چون اونجا عکسها و مطالب تکمیلی هم اپیزود رو قرار میدیم.
مرسی که تا اینجا همراه ما بودید. فیلکست هنوز راه زیادی تا رسیدن به کیفیت ایدهآل در پیش داره و ما خوشحال میشیم اگه پیشنهادها و انتقادهای شما رو دربارهش بشنویم. از خودتون مراقبت کنید و گوش به زنگ باشید، چون فیلکست اینبار زودتر از همیشه، یعنی هفتهی آینده همین روز، با یک اپیزود جدید برمیگرده!
.