![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/fillcast-microphone.png)
حقیقت خودش رو زیر نور بهترنشون میده
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/0-Fill.png)
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/icon_1436079_edited-300x300.png)
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/icon_3412848_edited.png)
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/icon_2198987_edited-300x300.png)
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/06/icon_425906_edited-300x300.png)
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2024/04/078-۱-300x300.jpeg)
قسمت هشتم – چه کسی سالاد مرا جا به جا کرد؟
قسمت هشتم – نگاهی به مناقشه موافقین و مخالفین گیاهخواری شروع کردن روز خود با خوردن میوه به این معنی است که به احتمال زیاد در میانهی روز کسل نخواهید شد. صبحانههای سنتی مانند نان تست و مربا، کربوهیدراتهای تصفیهشده یا غذاهای حیوانی چرب برای سیستم گوارش بدن شما سنگینتر
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2024/04/07-300x300.jpg)
قسمت هفتم – شکارچیان شب (قسمت سوم نفرین ماه)
قسمت سوم از سه گانه نفرین ماه شکارچی در اعماق جنگل پیش میرفت. او به تجربه میدانست که بدون وجود نور خورشید و زمانی که تمام طبیعت در خواب فرورفته، شکار راحتتری خواهد داشت. تازه تیرش را به چلهی کمان گذاشته بود که متوجه شد در جنگل تنها نیست. گرگی
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2024/01/6-300x300.jpg)
قاتلین مهتابی (قسمت دوم نفرین ماه)
قمت دوم از سه گانه نفرین ماه میامی، سال ۱۹۶۰ کارگاه کوپر از ماشین پیاده شد و به سمت نوارهای زردرنگی رفت که محدودهی صحنهی جرم را مشخص میکردند. تجمع ماموران پلیس و پزشکی قانونی باعث شد که کوپر در نگاه اول نتواند چیزی را که در مرکز صحنهی جرم
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2024/04/5-300x300.jpg)
قسمت پنجم – در پوست گرگ (قسمت اول نفرین ماه)
قسمت اول از سهگانه نفرین ماه شبی به دنبال غذا به جنگل رفتم. آنجا، موجودی اثیری بر من ظاهر شد و زمانی که درماندگی مرا برای پیداکردن اندکی خوراک دید، گفت که باید کودکان را شکار کرده و گوشت آنها را بخورم. زمانی که از این خواستهٔ او امتناع کردم،
![](https://fillcast.ir/wp-content/uploads/2023/12/03-1.-cover4-300x300.jpg)
قسمت سوم و چهارم- مردی درون مرکز
سال 1965 – یعنی حدود 20 سال بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در پایان جنگ جهانی؛ رابرت اوپنهایمر توی یه مصاحبهای در حالی که نگاهش رو به پایین دوخته و چشمانش تر شده بود. در توصیف لحظات اولیه بعد از انفجار اولین بمب هستهای این جملات را به